شاپرک

ساراییسم

شاپرک

ساراییسم

داستان خیالی راز آفرینش(فصل اول)

می ترسم،هر چی بالا تر می رم بیشتر متوجه اختلاف ارتفاع می شم و این چیزیه که واقعا من رومی ترسونه...به نظرم این داستان پایان خوشی نداره و با این که می دونم، ادامش می دم،شایدهم این من نیستم که می خوام این داستان رو ادامه بدم،از همون اول هم یه چیزی من رو به این مسیر هل می داد...داستان از22/8/2181 شروع شد...:

.

.

.

روژان(همکارم در سازمان باستان شناسی):خبر رو شنیدی؟

من:چه خبری؟

_پروژه ی جدیدی که قراره روی اون کار کنیم، مشخص شده!.یه غار مرموزی پیدا شده که قدمت سنگ نبشته ها و کنده کاری های داخلش به 4000 سال قبل از میلاد می رسه...یه جورایی واقعا غار عجیب و غریبیه. با این که دهانه ی خیلی باریکی داره و به زحمت آدم می تونه واردش شه ،بعد از ورود به غار هر چی از در ورودی دور تر میشیم غار بزرگ و بزرگ تر می شه تا جایی که داخل غار یه دره به وجود می یاد و برای عبور از اون دره باید از باریکه ی چسبیده به دیواره ی غار رد شیم...تازه همین باریکه هم به تدریج باریک و باریک تر می شه و بالاخره یه جایی می رسه که مسیر قطع می شه...با این وجود در تمام طول مسیر روی دیواره های غار کنده کاری ها و متون باستانی زیادی به چشم می خورن...برای همین رئیس احتمال می داد که به مرور زمان داخل غار ریزش کرده و مسیر قطع شده... به خاطر همین رئیس یه سری از افراد رو برای کاوش اون غار فرستاد...بعد از دو سه روز اون گروه کاوشگر برگشتن و حدس بزن چه چیزی پیدا کرده بودن؟!

_همم...گنج؟!

_نه یه چیز خیلی عجیب تر...افرادی که به اونجا رفته بودن نزدیک جایی که مسیر، قطع شده سنگ نبشته ای را پبدا کردن که ترجمش این بود:« آن جا که ذهن دیگر توانایی درک حقیقت پنهان را ندارد...آن جا که تمامی سوال های بی جواب تنها سوال ها خواهند بود...آن جا که راه به انتها می رسد راز آفرینش آشکار خواهد شد...» بعد از مدتی اونا روی قسمت آخر این سنگ نبشته دقت کردن و گفتن شاید یه ارتباطی با این مسیری که توی غار قطع می شه داشته باشه .برای همین از یه اَبَر مشعل که تا شعاع 2کیلو متری رو روشن می کنه استفاده کردن تا ببینن بعد از جایی که مسیر قطع می شه چه چیزی وجود داره!؟حدس بزن چی دیدن؟!

_خب قاعدتاً اگه حدسشون درست باشه باید راز آفرینش رو دیده باشن...ولی بعید می دونم...

_دقیقاً...اونا هم انتظار داشتن که راز آفرینش رو ببینن ولی یه چیز دیگه ای دیدن...تا حالا مکعب روبیک دیدی؟

_البته...مگه می شه ندیده باشم!چطور؟یه مکعب روبیک پیدا کردن؟

_نه...نه یه چیز خیلی وحشتناک تر. یه نوع کره ی روبیک غول آسا...فکر کنم شعاعش اقلاً بیست متر باشه...!

_چی؟صبر کن ببینم ...نگو که اون کره ی روبیک مرتب نشده بوده؟ها؟چون اگه این طور باشه یعنی وقتی که مرتب شه ...یعنی وقتی که مرتبش کنیم راز آفرینش آشکار می شه ؟

_خب راستش حدست درسته...اون، یه کره ی روبیکِ مرتب نشدست.ولی اولاً با این که یه کره ی روبیکه شکلش با تمام کره های روبیکی که تا حالا به دست بشر ساخته شدن فرق داره و ثانیاً اگه به فرض بعد از کلی زحمت بتونیم راهی برای حلش پیدا کنیم می شه بگی چطوری قراره  یه کره ی روبیک غول آسا رو توی  چنین غاری حل کرد؟

_خب لابد کسایی که چنین چیزی رو توی چنین جایی ساختن و بعد هم اون سنگ نبشته رو نوشتن یه راهی هم برای حلش باقی گذاشتن،نه؟

_سوال خوبیه...ولی قبلش باید به این سوال جواب بدیم که چه کسایی این کارا رو انجام دادن...من که شخصاً شک دارم آدمای 4000 سال قبل از میلاد این کارا رو کرده باشن!تازه قاعدتاً به قول تو بعد از حل این کره ی روبیک غول آسا ما با یه چیز بزرگتر و فجیع تر روبه رو می شیم...راز آفرینش...به نظرت چطور ممکنه که یه انسان بخواد راز آفرینش رو به یه انسان دیگه بگه؟!

_خوب این سوال که چه کسایی چنین کارایی رو کردن هم خودش می تونه بخشی از راز آفرینش باشه ،نه؟اصلا راز آفرینش دقیقاً چه چیزایی رو شامل می شه؟اون سنگ نبشته گفته اونجا که سوال های بی جواب تنها سوال ها خواهندبود،راز آفرینش آشکار خواهد شد ،نه؟می تونه منظورش این باشه که ما باید اول یه لیستی از سوالای بی جوابمون درست کنیم؟یا این که منظورش آخر دنیا و از این جور چیزا بوده؟خب درسته که ما در قرن 22 زندگی می کنیم ولی هنوز هم سوالای زیادی وجود دارن که ما جوابشون رو نمی دونیم و ممکنه بی جواب هم نباشن و بالاخره جوابشون رو پیدا کنیم،ها؟

_نمی دونم چی بگم!فعلاً مشکلات یکی دو تا نیستن...من شنیدم سازمان" خط دانش "هم یه گروه برای تجسس اون غار فرستاده!

_سازمان خط دانش؟

_آره ...یادته  چند سال پیش یه پروژه ای که روی اون کار می کردیم یه دفعه بسته شد؟

_آره...منظورت پروژه ی پودر طلاست؟ همونی که معلوم شده بود به وسیله ی اون می شه اجسام رو به حالت بی وزنی رسوند؟یادم می یاد به محض این که به نکات عجیبی توی اون پروژه برخوردیم یه دفعه از طرف رئیس سازمان پروژه بسته شد و بعد هم که پیگیر دلیلش شدیم فهمیدیم به خاطر درگیری بین سازمان ما و سازمان خط دانش بوده...ما می خواستیم درمورد اون پودر بیشتر بدونیم در حالی که سازمان خط دانش می گفت که ویژگی ها و علم مربوط به این پودر نباید در اختیارهمه ی آدما قرار بگیره...وای...نگو که باز هم می خوان توی این پروژه دخالت کنن؟!

_دقیقاً....

_هنوز هم به نظرم کاری که کردن ،عجیب بود!فکر می کنم فقط تئوریشان رو بهانه کردن تا پروژه رو از ما بقاپن،چون بعد از اون ماجرا شایعه شده بود که دو سه نفر از افراد سازمان خط دانش در حال پرواز دیده شدن...این دفعه دیگه نباید اجازه بدیم اون اتفاق تکرارشه...

_مثلاً چی کار می خوای بکنی...تو که رئیس سازمان نیستی!رئیس سازمان هم که می شناسی...اون پیرمرد یه دنده ی محافظه کار ترسو...

_ششش...یواش تر...ممکنه صدات رو بشنون...میدونی که این جا آدمای زیادی هستن که برای گرفتن مقام دوست دارن خودشیرینی کنن!تازه درسته که گفتم نباید اجازه بدیم اون اتفاق تکرار شه ولی کی میدونه شاید اگه ما هم جای رئیس بودیم چاره ی دیگه ای نداشتیم...من شنیدم سازمان خط دانش از نظر علم و تکنولوژی بی نهایت پیشرفتست،طوری که تکنولوژی ما در مقابل تکنولوژی اونا صفره...صفر!

_هه...خب معلومه ...به قول خودت اونا همیشه پروژه های عجیب و بدردبخور رو از ما می قاپیدن...به نظر من که پیشرفت این طوری ،پیشرفت به حساب نمی یاد!

_به هر حال چه خوشت بیاد چه نیاد ما از نظر تکنولوژی در برابر اونا مثل یه بچه ی دوساله در مقابل یه آدم تحصیل کرده ایم!

_هه...اونا تا حالا فقط با یه تئوری پیشرفت کردن«هر دانشی نباید در اختیار هر آدمی قرار بگیره»اونا با همین یه جمله باعث شدن که توی تکنولوژی رقیب نداشته باشن...همه ی کسایی که توی اون سازمانن گلچین شدن و هرکسی هم بخواد وارد سازمان بشه باید آزمونای خیلی سختی رو پشت سر بذاره...هیچ کدوم از فناوریاشون هم به بیرون درزپیدا نمی کنه...خب معلومه با این شراط رقیبی ندارن!رئیس سازمان اونا یه نابغست،نابغه!من شنیدم اون از سن 15 سالگی یه همچین سازمانی رو تاسیس کرده و طی 15،10 سال ببین به کجا رسیده...رئیس سازمانمون که 5 برابر اون  سابقه کار داره باید پیشش تعظیم کنه...

_خب حالا دقیقاً برای این پروژه باید چی کار کنیم؟

_از من نپرس... من که تصمیم ندارم کاری انجام بدم وقتی از همین حالا سازمان خط دانش داره تو این پروژه دخالت میکنه!تو اگه می خوای کاری کنی برای شروع می تونی راه حل اون کره ی روبیک رو کشف کنی!

_چی؟داری من رو مسخره می کنی ؟ من چه طوری می تونم راه حل کره ی روبیکی رو که حتی توی عمرم ندیدم کشف کنم؟ها؟!

_توی سالن سازمان یه  ماکت کوچیکش رو ساختن...می تونی بری ببینیش!اونطوری که من شنیدم طبق بررسیای انجام شده فهمیدن وقتی که اون کره مرتب شه شکلش یه چیزی تو مایه های کره ی زمین خودمون میشه...

_ها؟کره ی زمین ؟!منظورت اینه که یه جورایی روی اون کره ی روبیک نقشه ی قاره های زمین وجود داره؟...چه جالب!یعنی وقتی اون کره مرتب شه ما یه نمونه ی کوچیکی از زمین رو میبینیم!!

_به احتمال زیاد آره...ولی هنوزبعضی از افراد سازمان شک دارن که کره ی زمین باشه یا نه...ممکنه یه کره ی دیگه باشه! در هر صورت شکلش خیلی شبیه زمینه!

_خب وقتی که ما حتی دقیقاً نمی دونیم چه شکلی قراره بشه چه طور می تونیم حلش کنیم؟

_لازم نیست بدونیم چه شکلی قراره بشه...در حقیقت فقط کافیه اول یه پازل رو حل کنیم و بعد  کره ی روبیک رو درست کنیم ...از روی نوع رنگا و کناره های قاره ها میشه حدس زد که قسمتا چطوری کنار هم قرار میگیرن!با این وجود فکر نکنم بتونیم یه همچین چیزی رو به همین زودیا حل کنیم!مخصوصاً وقتی سازمان خط دانش هم می خواد روی این پرروژه کار کنه!

_چه ربطی داره؟اتفاقاً به نظر من ما باید هر چه زودتر کره ی روبیک رو حل کنیم تا دیگه اونا نتونن دخالتی بکنن!

_البته!...ولی میدونی موضوع چیه؟موضوع اینه که اونا هم یه جا منتظر ما نمیشینن!

_خب که چی؟اونا هم تلاششون رو بکنن!حل کردن پازل یا مکعب روبیک که به تکنولوژی نیازی نداره...حداقل از نظر امکانات تو این یه مورد با اونا برابریم!

_از نظر هوش چی؟

_از نظر هوش هم همینطوره...شاید افراد سازمان اونا همه گلچین شده باشن ولی افراد سازمان ما هم خنگ که نیستن!

_هه...باشه ...تو راست میگی!پس اگه اعتماد به نفست تا این حد بالاست بشین اون کره ی روبیک رو حل کن!

_اعتماد به نفس نمی خواد!پشتکار می خواد...پشتکار!

بعد از این که این مکالمه بین من و روژان تموم شد با خودم فکر کردم واقعا بهتره برم و ماکت اون کره رو ببینم...به هر حال همه توی سازمان باید تلاش خودشون رو بکنن تا این پروژه به نتیجه برسه.چرا من از این راه تلاش نکنم؟هر چی باشه این پروژه دو قدم بیشتر نداره...اول این که راه حل کره ی روبیک رو پیدا کنیم و دوم هم این که ببینیم چجوری میشه اون کره ی قول آسا رو جا به جا کرد.بنابراین فوری به سالن سازمان رفتم و اون ماکت رو با دقت دیدم...خیلی برام جالب بود... برش هایی که از روی اونا میشد قسمتای مختلف کره رو جا به جا کرد درست شبیه نصف النهارا و مدارای زمین بودن و این بیشتر من رو کنجکاو کرد تا شکل درست شده ی اون کره رو ببینم...به خاطر همین یه دفتر برداشتم و شکلش رو با دقت از جهات مختلف کشیدم تا بعداً در اسرع وقت درخواست کنم که چند تا کره ی روبیک عین اون رو در مقیاس کوچیک  بسازن و در اختیار افراد سازمان قرار بدن...اون موقع به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که سازمان ما از سازمان خط دانش عقب تر نیفته...حداقل برای یه بار هم که شده توی یه پروژه ی جالب موفق شیم ...هر جورشده زود تر از اونا راه حل اون کره رو پیدا کنیم و وقت رو تلف نکنیم...من فقط به همین موضوع فکر می کردم در حالی که سوالای اصلی و مهم رو ول کرده بودم سوالایی مثل این که ته این پروژه قراره چه اتفاقی بیفته؟راز آفرینش دقیقا چه چیزایی می تونه باشه ؟در چه غالبی می تونه به ما ارائه شه؟اصلا فهمیدن راز آفرینش وا قعا به نفعمون هست یا نه؟

در حالی که همه می خواستن در مورد اینجور سوالا بحث کنن من حتی کنجکاو نبودم بدونم جوابشون چیه!

خوش- بد- واقع!!

آدم بدبین:تازه فهمیدم نیمه ی پر لیوان یعنی چی...یعنی همیشه نیمه ی خالی هم وجود داره...!

آدم خوش بین:نیمه ی پر لیوان رو می بینم چون چیزی برای دیدن توی نیمه ی خالی وجود نداره...!

آدم واقع بین:هر چند تراکم مولکولی در نیبمه ی پر لیوان از نیمه ی خالی لیوان بیشتره اما در اثر تبخیر بسیاری از مولکول ها از نیمه ی پر لیوان به نیمه ی خالی لیوان منتقل شده و در اثر میعان برخی از این مولکول ها به نیمه ی پر لیوان برمیگردند و همیشه این چرخه ادامه دارد!!!

سنگ -کاغذ-قیچی

اگه گفتی سه تا لازمه ی موفقیت چیه؟؟

سنگ-کاغذ-قیچی

سنگ همان اراده است.اولین چیزی که باید برای انجام هرکاری داشته باشی.

کاغذ نماد تلاش و کوشش و مطالعه و تحقیق در زمینه ی آن کاری هست که میخواهی انجام بدی

وقیچی ...قیچی نماد همه ی آن اشتباهاتیه که ممکن است انجام بدی و همه ی آن شکست هاییه که ممکن است با آنها مواجه شوی ولی در نهایت با درس عبرت گرفتن از آن ها می توانی به موفقیت برسی و بالاخره همین قیچی به تو مهلت درست کردن همه ی آن اشتباهات را می دهد.

البته نکته ای که هست اینه که باید تعادل را توی همه ی این ها حفظ کنی چون در غیر این صورت طبق قانون سنگ-کاغد- قیچی اراده و علاقه ی ایده آلیستی باعث می شود که نخواهی اشتباه کنی وشکست بخوری و در این صورت با کوچکترین شکستی سخت نا امید می شوی(وقتی سنگ می تواند قیچی را از بین ببرد) از آن طرف کاغذ نامتعادل یعنی وقتی که پات را روی پدال گاز می ذاری و نرمزت می برد...وقتی که تلاش و مطالعه ی طاقت فرسا می تواند باعث شود که اراده و علاقه ات را ازدست بدی(وقتی کاغذ می تواند سنگ را ازبین ببرد)و از طرف دیگر وقتی قیچی نا متعادل شود می تواند باعث شود که آن قدر اشتباه کنی که همه ی تلاشت را هدر بدی (وقتی قیچی کاغذ را می برد) ولی با این وجود نباید نا امید شوی چون هنوز اراده را داری و می توانی از نو شروع کنی دو تای فبلی خیلی خطرناک ترند!